رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

رادین مامان و بابا

روزهای آخر انتظار2

                   سلام گل پسر نازم که تا اومدنت ۱ روز بیشتر نمونده  دیگه دارم احساست میکنم دیگه داره باورم میشه که به زودی میای شاید این آخرین یادداشت من قبل از به دنیا اومدنت باشه ولی اینو بدون چه برات بنویسم چه ننویسم در هر حال به فکرت هستم تا اون روز خداحافظ       ...
18 فروردين 1390

روزهای اخر انتظار

                   سلام قند عسل مامان  که این روزها شیطونیهات بیشتر شده میدونم تو هم مثل مامان طاقتت تموم شده و میخوای هر چه زودتر بیای باورت میشه بعد از این همه مدت انتظار حالا فقط ۲ روز مونده تا بغلت کنم بوست کنم واااااااااااااااااااای خدای من بابات این روزها خیلی حال عجیبی داره میبینی یه گوشه نگاه میکنه و به فکر میره و لبخند خوشگلی رو لباشه از این حالتاش میفهمم که داره به تو فکر میکنه قبلا اصلا از این حالتا نداشت  بیصبرانه منتظر اومدن عزیزمون هستیم  الان حدود ۲۰ روزه که آنا پیش ماست باید اینو بدونی که برا...
17 فروردين 1390

آخرین سونوگرافی

                       سلام عسل مامان عزیز دلم دیگه تا لحظه دیدار ۳ روز بیشتر نمونده باورم نمیشه خیلی خوشحالم استرس دارم کلا این روزا یه حال و هوای دیگه ای تو خونمونه دیگه از این به بعد ۳ تایی با هم هستیم وای چه حس غریبی دارم اصلا نمیتونم توصیف کنم  .دیروز ۱۵ فروردین ۹۰ رفتیم سونو گرافی وای اون دست و پاهای کوچولوتو دیدم و تصور میکردم اگه لباسهایی رو که خریدم تنت کنم چه شکلی میشی؟!موهای سرت رشد کرده بودن و سیخ وایساده بودن پسرم دور از چشم مامان فشن میزنی وزنت ۳۲۰۰ گرم بود من با آنا رفته بودم سونو  بابات زنگ زد و ...
16 فروردين 1390

خرید وسایل سیسمونی رادین کوچولو

سلام عسل مامانی امروز می خوام خاطره خرید وسایل سیسمونیتو برات بنویسم.می دونی من تو خرید وسایل خیلی وسواس دارم مخصوصا که اون وسایل برای رادین گلم باشه واسه همین ازهمون اول پرس و جو رو شروع کردم تا ببینم کجابهترین وسایل رو می تونم برای عزیزم بگیرم بابات هم با حوصله با من همراهی می کرد و می گفت دوست داره وسایلی بگیریم که هر سه راضی باشیم طی سه چهار ماه پرس و جو جاهای مختلفی رو نشون دادند و ما رفتیم دیدیم ولی از بین همه اونها خیابان بهار تنها جایی بود که دیدم می تونیم بهترین وسایلو بگیریم خلاصه تا آنا(مامان من) از شهرستان بتونه بیاد من دل تو دلم نبود واسه همین روز ۱۶ دی من و بابایی رفتیم بهار و قرار شد فقط چند تیکه از لباسات  رو بخ...
13 فروردين 1390
1